زیارلو

مطالب متنوع و جالب

زیارلو

مطالب متنوع و جالب

بدون عنوان

من از نیازموده های خویش و عواقب ِ آنها بی خبرم،
اما می دانم که همین نیازموده در جای خود به خوبی پیشرفت می کند و محکوم به پیروزیست.
*******
اگر می خواهید خدا را بشناسید،
چنان که می خواهید چیستانی بگشایید در پی اش نروید،
بلکه دیده بگشایید و پیرامون ِ خویش را بنگرید،

او را در حال ِ بازی با کودکانتان خواهید دید.
*******
پرسیدم: چه می کنی؟
پاسخ داد:به دشتها می نگرم.
پرسیدم: دیگر چه می کنی؟
گفت: مگر برای دریافتن ِ زندگی همین بس نیست؟!
چنین پاسخ داد مردی که دیوانه اش می خواندند

*******
گسترهء خداوند درون ِ ماست.
پس باید آرام شویم و اجازه دهیم کانون ِ هستیمان آرام گیرد.
آنگاه کشف خواهیم کرد که " عشق " حقیقت دارد.
*******
کیست که بتواند در- آنگاه که رخساره می گشاید -
یا کوه را،
- آنگاه که در پرتو خورشید می خندد -
به اندوه آرد؟!
*******
با آنکه نور ِ روز رو به پایان می رفت،
کنار ِ چرخ ِ بافندگیم نشستم،
تا پارچه ای بافم که خود هرگز آن را نخواهم پوشید.
*******
مردی در راه به جمجمه ای برخورد،
بدان نگریست ایستاد و به اندیشه فرو رفت،
پس گفت: پروردگارا،
تو، تویی و من، من،
تو همواره به گذشت بازمی گردی و من همواره به گناه.
سپس به سجده بیفتاد..
ندا آمد:
سر بردار،
تو، تویی و من، من.
تو همواره به گناه باز می گردی و من همواره به گذشت.
و همان دم آمرزیده شد.
*******
بی شک در نمک نیروی شگفت و مقدسی است.
نیرویی که در اشک ِ ما و در دریا وجود دارد.

*******
در نور ِ " حق " حرکت کن که وزش ِ هیچ بادی خاموشش نمی کند.

 

******
ما همگی از دور به نور ِ خورشید زنده ایم،
اما کدام یک از ما می تواند در خورشید زندگی کند؟

 

*******
اگر در خویش میل ِ به نوشتن سراغ کردی،
- میلی که سر ِ آن را جز اولیا ندانند. -
باید در تو 3 چیز باشد،
شناختی،
هنری،
و سحری.
شناخت ِ موسیقی ِ کلمات.
هنر ِ ساده و بی پیرایه نویسی.
و سحر ِ عشق و علاقه داشتن به آنها که نوشتهء تو را می خوانند.
*******  
تمامی گفته ها از " جبران خلیل جبران" می باشد.
جبران در زندگی من،زمانی که آشفته ترین و سرگشته ترین روزهای دوران نوجوانیم را سپری می کردم برایم نقش ِ پیامبری راستین را ایفا کرد و آشنایی با اندیشه ها و روح ِ بزرگ اش که در نوشته هایش متجلی ست ، آرام آرام از کوره راه های خاص ِ آن دوران گذرم داد و بسیار کمکم کرد.

حالا به پشت ِ سر که می نگرم،می بینم که آرزویی در دلم نهفته است پس از اینهمه سال که جز سفر به زادگاه ِ او در شمال لبنان و دیدن و درک کردن ِ جایی نیست که در آنجا آرام گرفته است.
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد