زیارلو

مطالب متنوع و جالب

زیارلو

مطالب متنوع و جالب

سخن غیر مگو با من ِ معشوق پرست

با شما هستم ، نه شما رو نمی گم ، بله شما ، شما که اون گوشه نشستی . بیا اینجا ، پاشو ، از جلو کامپیوتر رو نمی گم از اون کنج تاریکی که بغ کرده توش نشستی .غم و غصه و نگرانی داری؟ خب منم مثل تو فکر کردی بنده ملکه سبا تشریف دارم ، نه ولله . بگذریم بیا بیین میخوام چی بگم از دستش ندی . میخوام روش پخت میرزا قاسمی رو بگم . ضمن عرض ارادت خدمت همه خواهران و برادران خطه شمال ، خدمت همه بی بلا به سرهای دانشجو ، پرمشغله ، یا حتی بی کار که از فرط بی کاری نشستن یه گوشه غصه می خورن عرض می شود که میرزا قاسمی که من نمی دونم ریشه اسمش و تاریخچه اش چیه (این رو دوستان اون سرزمین باید بگن) اما در هر حال غذای خوشمزه ایه که خیلی هم سریع آماده میشه .

به جای غرغر کردن دو تا بادمجون نسبتا درشت رو بر می داری، این میزان مواد برای سه نفره ، میذاریشون روی گاز تا کباب بشن هود رو هم میزنی که کسی فکر نکنه خونه آتیش گرفته ، اصل مزه این غذا به خاطر طعم و بوی دود این بادمجونهاست . خوب که کباب شدن از رو گاز بر می داری می بری زیر شیرآب . پوست بادمجونها چون سوخته راحت جدا میشه عین پوست گوجه کبابی . بعد از اینکه پوست بادمجونها رو کندی حالا خردشون میکنی . دوتا گوجه متوسط هم که پوستشون رو کندی(لازم نیست کباب کنی) رو خرد میکنی و با بادمجونها قاطی میکنی و میذاری توی ماهیتابه با روغن که با هم سرخ بشن . دو تا تخم مرغ رو هم توی یه ماهیتابه دیگه سرخ میکنی ، نیمرو نشه باید دائم همش بزنی بعد که تخم مرغها سرخ شد اونها رو هم میریزی توی ماهیتابه بادمجون و گوجه که یه کم حرارت بخورن . پرده دوم نمایش اینجا شروع میشه ، سیر! شهرت میرزاقاسمی به سیرشه . اگه سیر تازه داشته باشی که دو حبه خرد کنی کافیه اگر هم نداشتی پودر سیر که همه جا هست . سیر زیاد برابر است با طعم زیاد و بوی زیاد ! اگه میخوای زیاد سیر بریزی مسواک و جویدن چای خشک بعد از غذا الزامیست! همه اینها رو که باهم قاطی کردی می شود جناب میرزا قاسمی که اگه موادش رو آماده داشته باشی کمتر از نیم ساعت آماده ست .

بفرمایید از دهن نیفته خداییش خوشمزه تر از غصه هایی که داشتی می خوردی نیست؟

آدم وقتی شروع میکنه به یه کاری ، از همون لحظه که بلند میشه از جاش دیگه راه میفته ، دیگه شروع میکنه به جذب کردن چیزای مثبت وگرنه آشپزی و میرزاقاسمی که بهانه است و البته بهانه خوشمزه ایه !

----------

ماشین وقتی با سرعت بالا حرکت میکنه بنزین کمتری مصرف میکنه . کلاج و ترمز که دائم بگیری و بخوای با دنده سنگین بری دود ماشین در میاد . من خودم زمانی که برای امتحان کلاج و ترمز تمرین می کردم دیدم ، باور کن دود قشنگ از کاپوت در میاد .

از اتوبوس که پیاده میشم یه مسیری هست که باید پیاده برم تا برسم به خونه . زمستونا که آدم توی اتوبوس گرم و نرم برای خودش نشسته وقتی میای بیرون و میخوای اون مسیر رو هم پیاده بری رسما یخ میزنی . اصلا قابل تحمل نیست نمیشه وایساد من نمی دونم چه جوری این آدمای دیگه که مثل من هستن میتونن اینجوری به خودشون عذاب بدن و بدون اینکه توجه کسی بهشون جلب بشه سرشون رو بندازن پایین و آروم آروم راهشون رو برن . من نمی تونم این وضع رو تحمل کنم حالا یه جوری بهم نگاه کنن یا مسخره ام کنن هرکاری که دوست دارن بکنن ، من نمی تونم آروم راه برم شروع می کنم به دویدن . برای اینکه یخ نزنم خیلی تند می دوم . خب اگه وایسم اگه مثل بقیه آروم آروم بخوام راه برم با دنده سنگین ، با رعایت تمام تعریفات ، یخ می زنم نه فقط جسمم که خیلی چیزهای دیگه هم یخ میزنه . به خاطر همین شروع می کنم به دویدن ، خیلی سریع ، اونقدر میدوم که برسم بلاخره به خونه .

گاهی هوا خیلی سرده اینجور موقع ها شاید حسابی خود رو پوشوندن جواب نده . میشه دوید تا خون دوباره با شدت جریان پیدا کنه وجود آدم رو گرم کنه . دویدن میتونه رها شدن باشه از محدوده ها و چیزهای تعریف شده ای که آدم توش گیر میفته ، میتونه بیشتر تلاش کردن باشه وقتی دریافتها به اندازه تلاشها نیست ، میتونه یا علی گفتن و بلند شدن از جا باشه برای شروع یه کار ، میتونه حتی میرزا قاسمی پختن باشه !

حاشیه‌ گفتگوی ‌نجف‌زاده‌ باسیدحسن‌نصرالله

حاشیه‌ گفتگوی ‌نجف‌زاده‌ باسیدحسن‌نصرالله

اگر از اول می دانستم از سوال های غیر سیاسی ام اینقدر راضیست که بعد از مصا حبه با لبخند از آنها تعریف کند و بگوید: "فکر کنم جوان های ایرانی خوششان بیاید"، شاید این گفتگو شکل بهتری می گرفت.

گفتگو بامحبوب ترین رهبر جهان عرب تجربه عجیبی بود. زمان محدود بود و البته دغدغه های دیگری هم بود ولی وقتی نشست و لیوان آب را تعارف کرد و تا قطره آخر سر کشیدم انگار کمی از استرسی که داشتم کم شد.میدانست چه کشیدیم تا روبرویش نشستیم. این که بر ما چه گذشت تا ببینیمش بماند. هر خبرنگاری در روزگار خودش چیزهایی می بیند که تا آخرین لحظه عمر باید ناگفته بماند.

شاید به دلایل امنیتی ماهواره نداشت که تلویزیون ایران را ببیند اما به خوبی فارسی حرف می زد و چشم هایش عاطفه ای عجیب داشت. سید نیازی به کوک کردن نداشت. یک نفس صحبت می کرد.در تمام طول مصاحبه فقط یک بار میان کلامش پریدم. پیش او فوت و فن خبرنگاری و زیرکی های حرفه ای به کار نمی آمد.


به اصول صدا و تصویر آشنا بود. پیش از آغاز مصاحبه از صدابردار خواست که کولر را خاموش کند تا "هام "محیط و"زیر صدا" ی باد مشکلی درست نکند.یک جایی هم وسط مصاحبه کار خراب شد و دست فیلمبردار به گلدان روی میز گیر کرد و صدای افتادن و ...مصاحبه را قطع کرد و ...


شروع کرد به شوخی با زبان عربی.من چیزی نفهمیدم اما مقصر ماجرا آنقدرآرام ومتین خندید که چشم هایش پر از اشک شدودیدم اطرافیان سید چقدر با او راحت بودند.خیلی راحت.


"بهترین ها آنهایی هستند که بر قلب مردم حاکمند".


گفت که شاگرد کلاس چمران بوده، گفت از عبایی که به ریما دختر لبنانی هدیه داد و از روانشناسی دستها پرسیدم....


اگر از اول می دانستم از سوال های غیر سیاسی ام اینقدر راضیست که بعد از مصا حبه با لبخند از آنها تعریف کند و بگوید: "فکر کنم جوان های ایرانی خوششان بیاید"، شاید این گفتگو شکل بهتری می گرفت.


مصاحبه سی وچهار دقیقه ای با او به تحولات منطقه /آینده اسراییل/ ساختارشناسی حزب الله پرداخت و گریزی به برخی ناگفته های زندگی شخصی اش داشت...که تسبیحش را یادگاری داد.


لازم به ذکر است مصاحبه کامران نجف زاده ساعت 22 امشب (دوشنبه) از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد.


منبع: جهان

اتوبوس

توی این نوشته به دنبال هیچ قانون گزاری کلی نیستم، صرفا یک یادداشت شخصی
است.
توی ایستگاه منتظر اتوبوس هستم،افراد مختلفی به چشمم میان ، هر چند از
شدت آفتاب همش چشمامو کوچیک می کنم....
خوب این جوری آدمای کمتری رو می بینی ، ببینم همینارو می تونی درست
ببینی....
به به ! اتوبوس هم اومد ، نگه که داشت سوار شدم البته به همراه بقیه .
همه منتظرند که راننده بیاد و بلیط هارو جمع کنه و راه بیفته ، صندلی های
طرف خانم ها چند تایی خالی داره ، طرف آقایون بیشتر . منم کنار پنجره
نشستم و دارم بیرونو تماشا میکنم.
یک دختر خانم که روبه روی من نشسته هنوز کاملا جابه جا نشده که mp3 روش
در آورد و هدفونش رو گذاشت تو گوشش ، اوه ، اونطرف هم یکی داره با هدفون
به یه چیزی تو موبایلش گوش میده ...به قول بچه ها :قدرت خدا ...پیشرفت
علم اینه دیگه ....،جالبه نه؟ مثلا بشینی تو ماشین بابات به جای گوش کردن
به حرفای بابات هدفون بذاری تو گوشت( البته این احترام زیاد شما به
قوانین راهنمایی رانندگی رو نشون میده ولی خوب بد نیست که هر چند مدت یه
سری هم تکون بدید تا پدرتون متوجه بشه که زیر فشار کمربند خدای نکرده
اتفاقی براتون نیفتاده) بابا ....آهنگه ...موسیقیه ، این قدر نگید
تکنولوژی بین نسل ها فاصله انداخته ، حالا این حرفا رو سر سفره ی شام هم
میتونید بزنید پدر من ...( که البته اونجا دیگه اصلا متوجه نمی شم چی می
گید..)
البته در کل یه چیزایی از حرفاشو می تونم حدس بزنم .
گرونیه آقا ، گرونی ، ببین با این ملت چه کرده این گرونی ...
و اونجا با خودم فکر میکنم : خوب الان که فعلا پول تو جیبیم ردیفه ، هر
چند که کمه ولی خوب من که راضیم ، بابامونم که یک ماشین قراضه داره که
این ور و اون ور بریم + یک حقوق بازنشستگی + یک اجاره خونه که از طبقه
پایینیمون می گیریم ، دانشگاهمون هم که پول نمی خواد ، اینترنتمون هم که
ADSL ، پس خدا رو صد هزار مرتبه شکر .......( ااا یکی از گوشی های هدفونم
در اومده اصلا حواسم نبود )
ایستگاه بعد که رسیدیم راننده قبل از اینکه درو باز کنه روی پله های در
جلویی واستاد و شروع کرد به جمع کردن بلیط ها .... در عقبو باز نمی کنه
تا همه برن بلیطاشون رو بدن،اون عقب هم خانم ها هی به هم غرغر می کنند
که :" برید بلیطتون رو بدید، تو این هوای گرم منتظریم" ( یا گاهی اوقات
هوای سرد...!!!!!) و راننده هم همین جوری نگاه میکنه تا یک کم که غرغر ها
بیشتر شد، بره و در رو باز کنه ...اعتماد ...اعتماد.... یه زمانی یادمه
بعد از پیاده شدن بلیط میدادیم ، "ای بابا ... اونور آب هم اول بلیط
میدن". شرمنده ما که تا به حال نرفتیم ، "ما هم نرفتیم ولی : نخوردیم نون
گندم دیدیم دست مردم".
مسافرا که سوار میشن میان آخر اتوبوس،یکیشون دو جعبه شیرینی دستشه ، خانم
کناری من تعارف میکنه تا جعبه هاشو نگه داره ( شاید اون خانم مهمون
داره ، شاید یه مجلس خواستگاری ، بذار ببینم بهش می خوره دختر بزرگ داشته
باشه . آره ، شاید هم تولد باشه پس کیکش کو؟مگه تولد بدون کیک هم
میشه ؟... خیلی دلخجسته ای ، بابا ملت نمیتونند بدون مناسبت شیرینی
بخورند ، یعنی شادی و شیرینی خوردن این قدر دور از دسترس شده؟؟؟؟؟؟؟)
سرمو میچرخونم تا بیرونو نگاه کنم و از فکر شیرینی ها بیام بیرون ، از
جلوی مسجد رد میشیم ، چند تا پرده کنار هم ، بله ، یک مجلس ترحیم ، اینجا
هم شیرینی هست البته از نوع خرما و میکادو و حلوا .... چقدر ضد و نقیض
کنار هم ، یکی اونور خواهرشو عروس کرده ، این طرف یکی داره مجلس عزای
پدرشو می گیره ، الان با خودتون می گید خواستگاری و مرگ که با هم ضد
نیستند ....منظورم غم و شادیش بود ، هر چند که خواستگاری هایی که بعدا به
یک غم بزرگ تبدیل می شه برای بعضی از خونواده ها ...آ خ که چقدر دلم
برای این دخترا می سوزه .... می گن "مهریه ی کم...."
"آ سون بگیرید ....جوونا زودتر به هم برسند..."( برسند که یک سال دیگه از
هم دور بشند!!!!!)
ما که هم آسونشو دیدیم که داغون شد ، هم سختشو که اونم ترکید ... بقیشو
خودم سانسور می کنم........
بابا شما برای اینکه ریاضیات قویتون رو نشون بدید بیایید یک معادله برای
مهریتون بر اساس سال تولدتون پیدا کنید که هم حرف شما باشه که سال تولد
باشه و هم آسون گرفته باشید....)-:  فردا خونواده ی شوهرتون هر جا هم برن
می گن ما یک عروس داریم مخ ریاضی .....
یه بنده خدایی چند تا دختر داشت ، یکی از دختراش به دلیل اینکه اصلا
شوهرش علاقه ای بهش نداشت طلاق گرفت...( یعنی همون که تفاهم
نداشتند...-): -): ) بعد از یک عالمه رفتن به دادگاه خانواده و شکایت
تونستند مقداری از مهریشو بگیرند ، موقع خواستگاری دختر بعدی مامانش
مهریه رو کرد سکه به تعداد سال های تولد دخترش ،  این هم یک نوع ایجاد
آرامشه .... الان اگه پدرم اینو میشنید می گفت : ای پدر جان ، کجای کاری؟
چه آرامشی ؟ همون دختر اول هم اگه موقع خرید عقدش وسایلشو با قیمت مناسب
تر و اون چیزی که معمول و عرف بود انتخاب می کرد اون بلا سرش نمی یومد که
شوهرش برگرده بگه من به تو علاقه ندارم....
البته دختر بزرگ اون خونواده هم که چند سالی ازدواج کرده و مهریش فکر
نکنم بالا تر از 150 تا باشه سالیان ساله که با همسرش زندگی خیلی خوبی
دارند ......
یک خانم میان سال که البته فکر کنم بالای 60 داره خودشو از لای جمعیت به
آخر اتوبوس میکشونه ، خیلی زود یاد اون روزی می افتم که با پدرم سوار
اتوبوس شده بودیم ، طرف آقایون جایی برای نشستن نبود ، یک آقا پسری خیلی
سریع پا شد و جاشو به پدرم داد ، پس حالا نوبت توست..... بلند شدم و اون
خانومو دعوت به نشستن کردم ، اون هم بعد از کلی تعارف و خدابیامرزی دادن
نشست ،
(البته یاد اون روزی هم افتادم که یک خانم با پسر 5یا 6 سالش روی 2 تا
صندلی نشسته بودند، یه پیرزن سوار شد و جایی برای نشستن نبود ، به اون
خانم جوون گفت که اگه میشه یک کم جمع و جور تر بشینند تا اون هم اونجا
بشینه ، اون خانم هم خیلی زود جواب داد : "خانم من برای پسرم بلیط
دادم ..." حق با کیه؟؟؟یا یه روز دیگه چند تا خانم جوون روی ردیف صندلی
های انتهای اتوبوس نشسته بودند ، یک خانم مسن سوار شد و اومد تا خودشو
اونجا جا بده ، به زور نشست ، ولی فکر کنم روی مانتوی یکی از اون خانم
ها ، اون هم با گفتن یک چیششششششششش از جاش بلند شد و وایستاد... حق با
کیه؟؟؟؟؟؟؟)
 اون دختره روبروی من ،یه نگاه به من کرد و سرشو برگردوند ، من هم رضایتم
رو با یه لبخند به همه ی اطرافیانم نشون دادم ، فقط با بالا بردن دو طرف
لبم به سمت بالا ، فقط یک کمی بالا تر از حالت عادی .... اوکی ... همه
چیز به خوبی پیش می ره ،
دقت کردید چقدر همین بالا بردن دو طرف لب به سمت بالا پدیده ی مهمیه ،صبح
که از خواب پا می شی اگه رادیو رو روشن کنی یا سوار تاکسی یا اتوبوس با
رادیو ی روشن بشی صدای گوینده رو می شنوی که این جمله ی لجی رو میگه :
دنیا دو روزه ، پس بخند تا دنیا بهت بخنده ..!!!!!!
من واقعا از شنیدن این جمله لجم در میاد ، دنیا دو روزه ، خنده بر درد بی
درمان دواست ،
آره ، خوبه ولی دلخجسته ای و مطمئنی مشکلاتت یه جور دیگه حل میشه ،
خداییش تا حالا شده مشکلتون فقط  با خنده حل بشه ، آره ، از این تریپ
موقتی می شه ،
حدود یک ماه پیش یه فیلم نشون داد ، نمیدونم دیدید یا نه؟ مرحوم شکیبایی
بازی می کرد ، یه گیاهی می خوردند و برای مدتی شاد بودند و ......
( خودتون ربطش بدید....)
ولی این دو جمله رو در مورد خنده خیلی دوست دارم :
                           اگه نگیم و
نخندیم                                  پیاز میشیم و می گندیم
یا
                       زیر این گنبد فلفل
نمکی                             چه کنیم گر نخندیم الکی
آره قبول دارم ، الکی خندیدن و برای لحظاتی خوش بودن خیلی آدمو آروم
میکنه.....یا برای اینکه آدم گند دماغ و عبوسی نباشی ، عالیه!!!! ولی
وقتی شب ها به دلیل مشکلاتت خوابت نمیبره خنده فقط یه رویاست....
ممکنه بگید خوب داشتن روحیه ی خوب باعث میشه تا تو از پس مشکلاتت بر
بیای ، ملت این همه پول میدن میرن کلاسا ی  ( به قول بابام تی ام) یوگا و
ری کی و مدیتیشن و .... حالا ما داریم مجانی این کارا رو با خندیدن انجام
میدیم ، حلا تو هی بگو : خنده فلانه ، خنده بهمانه.....
بابا ما چه گناهی کردیم که یه بخور و نمیر داریم ، حالا چون یه عده اصلا
ندارند بخورند ما هم نباید بخندیم !!!!!!!!!!
بخندین بابا ...بخندین ، اصلا لعنت بر هرکی که میگه خنده الکیه !! فقط یه
سوال ؟ چرا فکر کردین مشکلات فقط  مالیه ( که البته دقیقا زدید به
هدف.....)
در ضمن توقع نداشته باشید بعد از دیدن لینک زیر بخندین...بد نیست ببینید:
http://heidariam.blogfa.com/post-395.aspx


بقیه ی ایستگاه ها باشه برای بعدا.