زیارلو

مطالب متنوع و جالب

زیارلو

مطالب متنوع و جالب

سکوت

براستی این سکوت چیست؟چرا ما برای اینکه چیزی نمیدانیم سکوت میکنیم ؟(اشاره دارد به خودم!!!!) برای آنکه به آرامش برسیم سکوت می کنیم حتی بعضی وقتها از شدت هیجان و احساسات زبان دیگر یاری انتقال حس ما نمی شود ما سکوت می کنیم و لبخند یا اشک یا بوسه را جایگزین آن می کنیم؟ براستی اگر در موسیقی سکوت و ضرب وجود نداشت چه فاجعه ای بوجود می آمد؟آیا خداوند هم سکوت می کند؟ چرا من باید بعد از نه ماه آشنایی با شفا خودم رو معرفی کنم؟اصلا سکوت خوب است یا بد ؟......
{قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند . 7}
عالم ما آدمها، عالم سکوت های سودمند است، عالم رازهای سربه مُهری که تنها اهالی دل می توانند نقاب از رخساره اش برگیرند. برای همین است که خطوط پنهانی در عالم ما ها وجود دارد که فهمیده می شوند اما دیده نمی شوند(آنچه اصل است نادیدنیست).{ فرهنگ سکوت، از جمله اموری است که انسان کمتر آن را تجربه کرده است1.} {سخن گفتن به موقع و سکوت نمودن به موقع نشانه عقل است.8}
عقل آدمی را به دره قال و قیل می افکند. در قلمرو محدود کثرت، هرچه هست سر و صداست. سکوت، از آن وادی عشق است
{نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به زبانی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز ِدل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
2}
{اگر در مورد شما بد گفتند سکوت کنید .9}
توجه کردن به راز سکوت و پی بردن به ارزش و اهمیت آن، بدون برخورداری از ظرافت اندیشه و لطافت فکر امکان پذیر نمی باشد. در بسیاری از کتاب های عارفان، سکوت جایگاه بسیار ارجمندی دارد. مولانا از عارفانی است که به آفت های زبان توجهی ژرف دارد و سکوت را امری اخلاقی می شمارد. در سکوت اخلاقی، سالک طریق در هنگامه های درنوردیدن منازل مختلف، سکوت را در مقام عمل به کار می گیرد. او یقین دارد که پُر گفتن و درازه گویی و درازه پردازی از نشانه های مسلم کم خردی است. بسیار گفتن و مکرر گفتن به سالک طریق، فرصت و فراست محاسبه خویشتن خویش را نمی دهد.
{برای کسب گنج سکوت ، بارگاه دانش ات را بزرگتر بساز .
10}
در روایات آمده است که کمال العقل الصمت؛ به این معنا که وقتی عقل و خرد به کمال می رسد و آدمی به بلوغ عقلانی دست می یابد، خاموشی برمی گزیند و سکوت اختیار می کند. {یعنی هرگاه عقل کامل شود سخن هم کمتر می شود3
}
{یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن .
11}
در عرفان های سرخپوستی و بودایی و شرقی و غربی نیز، این معنا وجود دارد که سالک و عارف می بایست دوره های سختی را برای کسب این مقام بکوشد و راه و روش سکوت را بیاموزد.
{سکوت، باغ خرد است.
12}
مشکل این جاست که آدمی به طور طبیعی نمی تواند خاموش باشد. هر چند که دندان به لب گزیده و خاموش به کنجی نشسته باشد، ولی در دل او غوغایی است که از بیرون او بیشتر است.
{گاهی سکوت بیش از هر استدلالی به ما کمک می کند 13
}
زرتشت با حرکت از دنیای مادی به دنیای اشراق چراغی را روشن کرد که بشریت تا به امروز از آن استفاده فراوانی برده است. زرتشت عالم صغیر انسانی را مشابه عالم کبیر می شناسد و شناخت عالم کبیر را تنها از طریق عالم صغیر ممکن می داند و اساساً همه اینها مبنی بر احادیثی است «من عرف نفسه فقد عرف ربه».
{ای شده غافل ز امر من عرف
چون خزان مغرور بر مشتی علف
سیر کن در نفس خود اندیشه ساز
کارها برخود مکن دور و دراز
هرچه در آفاق موجودات هست
همچنان تمثیل آن در انفس است
عالم صغری است آن بی آن و این
عالم کبری در انفس دان یقین
چون شدی زین عالمین آگاه تو
ره بری در قدرت الله تو
4 }
{به زبان اجازه نده که قبل از اندیشه ات به راه افتد.14}

{به غیر شهد خموشی کدام شیرینی است
که از حلاوت آن لب به یکدگر چسبد 5}
مولانا مخاطبان خود را به دو دسته تقسیم می کند؛ آنان که زبان رمز می دانند و آن ها که زبان رمز نمی دانند. ویژگی دیگری که مولانا به وسیله آن زبانش را متمایز می کند، موجز کردن سخن است. زبان کلامی نزد مولانا بسیار مهم است و همانند برخی از فرقه های عرفانی، زبان کلامی مورد تردید و شک قرار نمی گیرد؛ بلکه از آن استفاده می شود. در عین حال خاموشی هم یکی از ویژگی های زبان مولاناست. مولانا خاموشی را به بحر در برابر جوی سخن تشبیه می کند.
{خاموشند و نعره ی تکرارشان می رود تا پیش تخت یارشان 18}
در عالم او خاموشی به دو قسمت تقسیم می شود؛ یکی خاموشی اخلاقی و دیگری خاموشی مضمونی. خاموشی اخلاقی بر اساس ارتباط میان گفته پرداز و گفته شنود، ایجاد می شود. اما خاموشی مضمونی را برخی از مضامین بر زبان تحمیل می کنند. برای مولانا بهترین موضوعی که خاموشی در برابر آن رساتر از گفتار است، عشق است. در برابر وسعت مضامین ناب عاشقانه نمی توان سخن گفت. عشق، آنچنان بزرگ و عظیم است که در هنگامه ورود به قلب عارف، تکلم او را از وی می گیرد و به جای آن نعمت ارزشمند و بی بدیل تکلیم را به وی ارزانی می بخشد.
{هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند.15}
سکوت قطع ارتباط نیست؛ در سکوت ارتباط تداوم پیدا می کند، اما در سطح و لایه ای دیگر است. البته می باید تمایزی ظریف میان خاموشی و سکوت قایل شد و آن این که خاموشی بخشی از سکوت است. خاموشی آن بخش کلامی و بیرونی سکوت است. چه بسیار افرادی که خاموشند ولی ساکت نیستند
همه اجزای جهان در تسبیح و تقدیس حضرت حق تعالی به سر می برند. اگرچه گاه، جهان را ساکت می پنداریم ولی همه هستی از غلغله های مستانه ای لبریز است که جز گوش حق نیوش نمی تواند زیبایی این همه ترانه عاشقانه مستمر را بشنود. برای شنیدن تسبیح جهان، می باید به سکوت، دل داد و از های و هوی اشیاء و اصنام و اغیار دل برداشت.
{دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش 6}
{دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای ساز میکند رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد هر دانه برفی به اشک نریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشقهای نهان و شگفتیهای بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من 16 }
{{میزانهای سکوت در واقع زمان انتظار نیستند بلکه زمانی برای درک اهمیت صدایی که شنیده ایم، هستند.در واقع سکوت، یکی از رنگهای موجود در جعبه رنگ آهنگساز است. به کار گرفتن سکوت، بخشی از تکنیک یا فوت و فن به شمار میرود. به کار گیری سکوت برای مدت بسیار کوتاه (در حد یکی دو ضرب) یا مدت بیشتر (میزان بعد از میزان)، هر یک تاثیری متفاوت بر روی شنونده باقی میگذارند. چند ضرب سکوت، میتواند اشتیاق شنونده را نسبت به آنچه خواهد شنید افزایش دهد. به این ترتیب سکوت میتواند موجد حس انتظار و پیش بینی باشد.اگر ما این دو عامل را به عنوان تنش و رهایی در نظر بگیریم، سکوتی که پس از یک عبارت موسیقایی میآید میتواند شنونده را از تنش ایجاد شده توسط موسیقی رها سازد و از طرف دیگر میتواند با در انتظار نگه داشتن شنونده برای شنیدن عبارت بعد، خود عامل بروز تنش باشد. علاوه بر اینها، سکوت با کاستن از درهم ریختگیهای صوتی، به هر عبارت صوتی رنگ میبخشد. هنگامی که در هنگام گفتگو، طرفین مکالمه تنها به ابراز عقیده مداوم بپردازند و کلمات از دهانشان به بیرون پرتاب شود، فضایی خفه ایجاد میکند، موسیقی نیز همینطور است، در این حالت موقعیت شنونده بسیار غیر قابل تحمل میشود. دانستن این که چه زمانی و به چه مقدار از سکوت استفاده کنیم، بخشی از یک مکالمه موفق و یکی از مهمترین تواناییهای هر موسیقی دانی است.اگربا دقت بیشتر به تعدادی از قطعات موسیقی محبوب خود گوش دهید، متوجه خواهید شد که بهترین موسیقی دانان چگونه از سکوت استفاده میکنند.هنرمندان بزرگ دارای تکنیکهایی بی نقص هستند، اما تمام آنها علاوه بر آموختن چگونه نواختن، استفاده به جا از سکوت را نیز می آموزند. آهنگسازان دانا، تمام ایده های عالی خود را یک باره بر بوم نمیریزند تا تصویری بدرنگ از آن حاصل شود و تجربه شنونده به چیزی ناگوار مبدل شود. این هنرمندان میدانند چگونه به تبادل کامل و واضح ایده های خود بپردازند.سکوت را به عنوان یکی از رنگهای موسیقی بشنوید زیرا سکوت، هنگامی که به درستی به کار برده شود، یک رنگ است. 17}}


1- میشل فوکو (فیلسوف معاصر فرانسه)
2- هوشنگ ابتهاج
3- حضرت علی (ع)
4و18- مولانا
5- صائب تبریزی
6- گلستان سعدی
7و9و15- جبران خلیل جبران
8و12- سقراط
10- ارد بزرگ
11- ژرژهربرت
13- منتسکیو
14- شیلون
16- مارکوت بیگل

17- نوشته تیرانفگر

گفته بودم چو بیایی غم ِ دل با تو بگویم..

امسال هم چون سال ِ گذشته موسم ِ آمدنش فرا رسید.
فصل ِ دیده شدن اش.
و من دوباره دیدم اش،
دوباره خدا نشونم داد،
زیبا بود،
به معنای واقعی "زیبا"،
باز هم نقطه ی شروع و پایانش معلوم نبود.
باز هم "لحظه" که می گذشت کامل و کاملتر می شد،
همون جای همیشگیش بود،
همون جای همیشگی.
همون جای آشنا.
بهم گفت بنویسش،
بهش گفتم بگذار تا هست زندگیش کنم،
گفت با ما زندگیش کن، با ما سهیم اش شو،
با مایی که نمیبینمش،
از خودم پرسیدم تو دلم، تا هست زندگیش کنم؟
مگه موقع هایی که سر ِ جاش نیست کجاست؟
مگه وقتی ما نمیبینیمش جایی جز تو جای همیشگیش قرار داره؟
فقط این ماییم که قادر به دیدنش نیستیم..
یا وقت ِ دیده ی ما شدنش فرا نرسیده هنوز..
مثل ِ امروز ِ من..
جلوی شرکت تو پیاده رو واستاده بودم،
عصر ِ جمعه ی عجیب دلگیری بود..
روزها بود که ندانسته داشتم انتظاری چیزی ندانسته تر رو می کشیدم..
و حالا،
دلم می خواست جلوی یکی یکی آدمهای نا امیدی رو که با چهره های عبوث و در هم فرو رفته، بی تفاوت از جلوم رد می شدند و تو دلشون غصه هاشون رو مرور می کردند– غصه هایی شاید از جنس ِ قسطهای عقب افتاده یا .. بود - ، روبگیرم و دستشون رو بگیرم تو دستم و با دست ِ دیگه ام و با سوی انگشتم نشونشون بدم سوی جای همیشگیش رو..
ازشون بخوام وبهشون بگم به پاتون می افتم وایستید،
التماستون می کنم سرتون رو بلند کنید..
التماستون می کنم فقط نگاه کنید..
لحظه ای " درنگ " کنید..
بخصوص بچه هایی که همراه ِ پدر یا مادرشون از جلوم رد می شدند،
بخصوص اون دختر بچه ی 4،5 ساله ای که دست ِ پدرش رو گرفته بود و عینک به چشم داشت و دامن ِ قرمزی به تن و هی شیرین زبونی می کرد و هی غر می زد..
و او..
دلم آتیش گرفت وقتی بهم گفت که هیچوقت رنگین کمون ِ واقعی ندبده..
اما من،
دومین بار بود که میدیدمش،
یعنی درک اش می کردم.
بهش گفتم بچه هم بودم رنگین کمونای زیادی دیدم به گمانم،
ازم پرسید که از کجا معلوم اون رنگین کمونای دنیای کودکی از رنگین کمونای توی کتاب نقاشی ها و داستانها نبودن؟
یا رنگین کمونای توی کارتون های زمان ِ کودکی..
نمیدونستم چی جوابش رو بدم،نمیدونستم..
اما این بار،
تمام ِ احساس هایی که در لحظه درمن جان می گرفت واقعی بود و جاری..
نه کتاب ِ داستان و نقاشی در کار بود و نه کارتونی..
تنها زیبایی و " امید " بود که از قوس ِ زیبای کمان ِ رنگین ِ آسمانها می تراوید.
تجلی عینی و واقعی از واژه ی " امید " و " زیبایی " و بس..
راهی که به مقصدی نمی انجامید جز " نور "
کثرتی از انوار که در نهایت ِ یگانگی پرتوی از نوری یگانه بیش نبود.
داشتم به این فکر می کردم- وقتی که قوس ِ زیباش داشت کامل می شد -
به منظره ای دیگر که از دیدنش سیری نداشتم..
و بارها و بارها عطش ِ فروکش ناپذیر ِ چشم دوختن به آن چشم انداز ِ زیبا تاکید وسفارشم شده بود و خودم هم به درک و باورش رسیده بودم،
چشم دوختن ِ به این اتفاق ِ از جنس ِ نور،
"کعبه" را به نظاره نشستن را در برابر ِ دیدگان ِ بیقرار و بی تابم متجلی می ساخت
و تداعی ام می کرد.





ای خدای ِ نزدیکتر از رگ ِ گردن به من..
تنها از تو " لیاقت " و توان ِ شکر ِ داده های بی انتهایت را می طلبم..
چشم ام می گشایی..
روحم به پرواز در می آوری..
در لحظه مسافرم می کنی و میبری و بازم می آوری..
دستم می گیری و در لحظه در عرشت به ضیافتم فرا می خوانی..
دم بر نمی آورم..
خود را رها می کنم.
وقتی " تو" هستی،
وقتی " دوست " هست،
" واژه " هست،
" برادر" هست،
" امید " هست،
" رنگ " هست،
" آسمان" هست،
" زندگی " هست،
" عشق " هست،
و " ایمان " هست و " تو " هستی و " تو " هستی و " تو " هستی..
مرا به نام فرا خوانده ای وقتی..
چگونه بمانم؟!
چگونه بنالم؟!
چگونه به ناتمام ام رضا دهم؟!
چگونه راضی شوم به اینگونه بودنی..
مرا جز عرصه ی عرش ِ کبریایی ات راضی ام نمی کند..
من جز به کمتر از " تو " راضی نمی شود روح ِ عاصی و جان ِ بی قرار و جدا افتاده ام..
مرا راه می دهی،
مرا راه می دهی و راه را نشانم می دهی..
چگونه بمانم؟!
چگونه نیایم؟!
چگونه بودنم را به کمترین هایی که از آن ِ من نیست و وصله ی ناجور ِ نافرمی بیش نیست بیالایم؟
چگونه شکوه کنم!
کم بیاورم!
نا امید باشم!
خسته باشم!
اینهمه ای که بخشیده ای و نمی بینم و نمیدانم و هنوز به درکش نرسیده ام تا کجا هایم کافیست ومی آوردم و من بی خبر ِ آنم..
مرا ببخش..
هیچ آبی را یارای فرو نشاندن ِ این آتشی که در من نهاده ای نیست که نیست..
و هیچ یاسی را توان و یارای در افتادن با امیدی که در دلم نشانده ای..
و از آدمها زیاد بد عهدی دیده ام و تنها تویی که درتحقق ِ وعده های راستین و نورانی ات هیچ خللی وارد نیست و وفای عهدت بر من عیان است و جان ِ جانم بی قرار ِ لایق ِ وفای عهد ِ چون تویی بودن و تو را به تمام زندگی کردن..
تا همیشه یی که هستی هم که بنویسم پایانی ندارد " حرف " هایم با " تو "
به نام ِ نامی ِ امید ِ رهایی از تاریکی هایم،
به نام ِ نامی ِ " نور " ات سکوت می کنم،
و در دل به هزار آوای خاموش می خوانمت..

-------------------------
چه بگویم که غم از دل،
برود چون تو بیایی..


پ.ن : چقدر گرفت دلم هنگامی که پرنیان توی قسمتی از پست ِ خیالش نوشته بود:

"وقتی توی یه شهر شلوغ و پر از دود و خستگی زندگی میکنی دیدن بارون یا یه تیکه ابر زیبا از بالای آجرهای دیوار ، یا یه دونه ستاره کوچولو که نمی دونم چه جوری توی این همه دود و دم هنوز جلوه گری میکنه ، غنیمته.. "


شرایط عجیب اخذ گواهینامه رانندگی زنان در عربستان

 

بالاخره و بعد از مدتها بحث و جدل، با رانندگی زنان در عربستان موافقت شد.

به گزارش «فردا» و به نقل از القبس، مجلس شورای عربستان با رعایت شرایط خاصی به زنان عربستانی این اجازه را داده است که این

شرایط عبارتند از:

 الف: شرائط عمومی

 

 -۱ زن راننده حداقل 30 سال سن داشته باشد
 -2 
ولی زن(شوهر یا پدرش)با رانندگی او رسما موافقت کنند
 -3 
گرفتن گواهینامه از مرکز آموزش رانندگی مخصوص زنان
 -4
لباس زن راننده باید بدون هیچگونه زینت باشد
 -5
اجازه رانندگی زنان فقط شامل نواحی داخل شهر است و در بیرون شهر و حتی روستا ها و حومه شهر اعتبار ندارد مگر اینکه یکی از محارم همراه او باشد
  -6
زنان تنها از روز شنبه تا چهارشنبه، و از ساعت 7 صبح تا 8 شب اجازه رانندگی دارند. روزهای پنج شنبه و جمعه از ساعت 12 ظهر تا 8 شب
 -7 
زن راننده حتما باید همراه خود تلفن داشته باشد تا در مواقع ضروری استفاده کند
 -8 
تماس با مرکز رانندگی زنان هنگام بروز هرگونه مشکل مزاحمت یا خرابی اتومبیل
 -9 
پرداخت مبلغ مشخصی به مرکز رانندگی زنان جهت هزینه نعمیرات و گواهینامه

 

ب:دستورالعملهای اجرایی مسولان

 

 -1 ایجاد بخش راهنمایی و رانندگی زنان ویژه رسیدگی به مزاحمتها و تعدی به رانندگان زن و پاسخ به تماسها
 -2 
ایجاد یک خط تلفن رایگان برای تماسهای مربوط
 -3 
ایجاد مراکزی در داخل هر شهر برای بخش رانندگی زنان و با نظارت مقامات دینی 
 -4
تاسیس شرکتهای متخصص برای خدمات مربوط وفرهنگ سازی برای زنان راننده
 -5 
تمدید سالانه گواهینامه زنان و اخذ مبلغ معین برای هر سال
 -6
ماموران راهنمایی و رانندگی مطلقا حق صحبت با رانندگان زن را ندارند و در صورت بروز تخلف باید با مرکز رانندگی زنان تماس بگیرند تا آنها با راننده زن صحبت و احیانا برخورد کنند
 -7 
برخورد شدید و تعقیب قانونی کسانی که این قوانین را جدی نگیرند.چرا که تمسخر این قوانین شوخی با امنیت نظام وهتک حرمت نوامیس است.

ج:جرائم متخلفان

 

الف:عمومی:
 -1 
کسانیکه به هر دلیل با راننده زن صحبت کنند به حبس حداقل یک ماه همراه با جریمه مالی محکوم خواهند شد
 -2
کسانی که سعی در تحریک زنان راننده و اذیت کردن آنها در هنگام رانندگی از قبیل خارج کردن از جاده و.. نمایند به حبس حداقل 12 ماه همراه با جریمه مالی محکوم خواهند شد.
 -3 
کسی که راه را بر رانندگان زن ببند به حبس به مدت یک روز همراه با چریمه مالی محکوم خواهند شد.
ب:جرائم راننده:

در صورت انجام هرگونه عمل مخالف با آداب وسنن و شرع از سوی رانندگان زن
 -1
بار اول گواهینامه به مدت 6 ماه توقیف می شود و جریمه بین 500 تا 1000 ریال محکوم می گردد.و همچنین تعهدی مبنی بر عدم تکرار از او اخذ خواهد شد
 -2
اطلاع رسمی به ولی زن از طریق هیات امر به معروف و نهی از منکر


بارون بارون بارون می باره!!

بارون میباره ، صدای نم نم بارون که بنظرم یکی از بهترین سمفونی های دنیاست همه جا رو پر کرده
اما من فقط صداش رو میشنوم و برخورد قطراتش رو با روحم احساس میکنم
خدا کنه همینطور بباره ، خدا کنه همه زشتی ها و سیاهی ها ، تمام گرد و غبار رو با خودش ببره ، خدا کنه بباره .
بارون که میاد دل آدم آروم میگیره انگار مطمئن میشی که تمام سیاهی ها پاک میشن از صورت آسمون .
دوباره آبی ، آبی ، آبی ...، پاک ِ پاک از هر غبار
وقتی اون نقاب سیاه رو از صورتش برمیداره ، قشنگتر میشه

وقتی توی یه شهر شلوغ و پر از دود و خستگی زندگی میکنی دیدن بارون یا یه تیکه ابر زیبا از بالای آجرهای دیوار ، یا یه دونه ستاره کوچولو که نمی دونم چه جوری توی این همه دود و دم هنوز جلوه گری میکنه ، غنیمته

با بارون آدم احساس زنده بودن میکنه ، انگار طبیعت هنوز در شهر ما جریان داره ، بارون به نظر، تنها میراث طبیعت ِ که برا ی شهر آلوده ی ما باقی مانده .

ایکاش من هم میتونستم تمام لایه های وجودم رو به زیر بارون ببرم ، کاشکی بشه ...
خدا رو شکر به خاطر هر دانه اش هزاران بار شکر
این باران زیبا خبر از بارانی میده که بر جانها میباره ، بارانی که جانها را برا ی همیشه در ترنمی خوش باقی میگذارد و زمین وجودمان را تر میکند ، انگار بارن میدونه چی میگم ، داره تندتر از پیش میباره .زمزمه میکنم :

به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر بود ، آنچنان که پای بر برف فرو میشود بر عشق فرو میشد

بگذار فکر کنم
باران برا ی من میبارد
و صبح روشنی اش را به چشمانم میبخشد
بگذار خیال کنم، باد، دست به موهایم میکشد
و غنچه های نیمه باز به من نگاه میکنند
بگذار خیال کنم ....

گفت وگو با خدا

یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"
خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالیکه آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"
 
این وبلاگ مطلب را ازجای دیگری نقل می کند و مسئولیت منبع علمی ودینی مطلب با نویسنده ی اصلی است

ابهام در نامه دوم دکتر سروش به آیت‏الله سبحانی

چگونگی انتشار نامه دوم دکتر دوم عبدالکریم سروش به آیت الله جعفر سبحانی، ابهاماتی را در مورد این نامه به وجود آورده است.

ادامه مطلب ...

۴۰ کار مفید که در کمتر از ۱۰ دقیقه می‌توانید انجام دهید

بر اساس تحقیقاتی که در دانشگاه میشیگان صورت گرفته یک زندگی سالم به چهار امر مهم بستگی دارد:

۱- عدم استعمال دخانیات. ________ ۲- پایین نگه داشتن وزن.

۳- تغذیه‌ی مناسب. _____________ ۴- ورزش.

جالب است بدانید از بین ۱۵۳۰۰۰ نفر مورد بررسی قرار گرفته شده فقط ۳٪ همه‌ی چهار مورد بالا را رعایت می‌کردند.

اکثر مردم وقتی وارد زندگی بزرگسالی می‌شوند به دلیل مشغله های مختلف دچار عادت های بد و ناسالم می‌شوند. همه‌ی ما بار ها و بارها مقالاتی مثل همین را خوانده‌ایم و تصمیم گرفته‌ایم آنها را عملی کنیم ولی نکرده‌ایم.
ولی اگر هرگز شروع نکنیم مطمئن باشید ضرر بزرگی خواهیم کرد و بعد ها افسوس خواهیم خورد. چون زمان و سلامتی و جوانی دیگر هرگز باز نخواهند گشت.
آیا عاقلانه تر نیست با کمی غلبه بر احساس تنبلی چندین سال زندگی شادتر و سالم‌تری برای خود بسازیم؟

در زیر ۴۰ کار مفید برای سلامتی آورده شده که انجام دادن آنها حداکثر ده دقیقه طول خواهند کشید ، فکر می‌کنم برای شروع یک زندگی سالم خوب باشد:سیب - رژیم - لاغری - متر

۱- مسواک بزنید.

۲- ۱۵ تا بشین پاشو بروید.

۳- صاف بنشینید.

۴- یک سیب بخورید.

۵- سرخط های مربوط به سلامتی روزنامه ها را بخوانید.

۶- بایستید و کمی به بدنتان کش و قوس بدهید.

۷- ۱۰ بار وزن را از طرفین روی یکی از پاهایتان بیاندازید.

۸- یک لیوان آب بنوشید.

۹- لبخند بزنید.lunge - ورزش - سلامتی - تندرستی - نرمش

۱۰- یک نقل قول خوب و روحیه بخش توییت کنید.

۱۱- یک نفس عمیق بکشید.

۱۲- ده دقیقه زودتر از خواب بیدار شوید.

۱۳- کمربندتان را ببندید.

۱۴- دست هایتان را بشویید.

۱۵- به مادرتان تلفن کنید.

۱۶- یک دستور غذای خوب و سالم را به دوستانتان بدهید.

۱۷- خودکاری که نمی‌نویسد را دور بیاندازید.

۱۸- هنگام آگهی های بازرگانی تلویزیون ۱۰ تا شنا بروید.

۱۹- کمی فلفل به سالادتان اضافه کنید.

۲۰- کنترل تلویزیون را کمی دور بگذارید تا برای عوض کردن کانال بلند شوید.

۲۱- پنجره‌ای را باز کنید.A glass of water with ice - یک لیوان آب خنک + یخ

۲۲- نظری در یک وبلاگ بنویسید.

۲۳- فرزندانتان را بغل کنید.

۲۴- کمی کرم مرطوب کننده و ویتامینه به دستانتان بزنید.

۲۵- از کسی که لیاقتش را دارد تشکر کنید.

۲۶- لباس هایتان را برای فردا آماده کنید.

۲۷- یک بار به جای چای قهوه بنوشید.

۲۸- کلید هایتان را یک جای مشخص قرار دهید.

۲۹- نامه یا ایمیلی دوستانه برای یکی از دوستانتان بفرستید.

۳۰- به یک موسیقی آرامش بخش گوش دهید و ذهنتان را آزاد کنید.

۳۱- ۱۰ دقیقه استراحت کنید.

۳۲- میز کار و صفحه‌ی نمایشگرتان را تمیز کنید.ترک اعتیاد - سیگار خاموش - ترک سیگار - no smoking

۳۳- پنج دقیقه Free Rice بازی کنید.

۳۳- کمی آجیل بخورید.

۳۴- یکی از دوستان خوبتان را برای یک شام سالم دعوت کنید.

۳۵- یک خوردنی برای فقیری تهیه کنید و به او بدهید.

۳۶- چشمانتان را ببندید و فکر کنید چه چیزهای خوبی در زندگی دارید.

۳۷- این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.

۳۸- دست و صورتتان را بشویید و ۳ دقیقه از پنجره به دوردست نگاه کنید. (برای چشم مفید است.)

۳۹- برای پرنده ها دانه بریزید.

۴۰- یکی از کار های بالا را همین حالا انجام دهید!

کار های بالا هر کدام به نحوی مفید هستند و باعث سلامتی جسمی ، اجتماعی ، روانی و… می‌شوند. انجام دادن هر کدام از آنها حداکثر ۱۰ دقیقه طول خواهد کشید. پس تنبلی را کنار بگذارید و همین الان چند تا را انتخاب کرده و انجام دهید مثلآ ابتدا لبخند بزنید سپس یک لیوان آب بنوشید سپس یک سیب را در حالی که از پنجره به بیرون نگاه می‌کنید بخورید.

اگر خانه ات آتش گرفت، خود را با آن گرم کن

ضرب المثل اسپانیایی
آزمایشگاه توماس ادیسون در دسامبر1914 آتش گرفت و به کلی سوخت. خسارت از 2 میلیون دلار هم بیشتر بود، ولی ازآنجا که گمان می کردند چون ساختمان با بتون ساخته شده است پس ضد آتش خواهد بود، آن را بیش از 238 هزار دلار بیمه نکرده بودند.
در اوج آتش سوزی، چارلز پسر24 ساله ادیسون در میان دود و آتش دنبال پدرش گشت و آخر دید که او آرام نشسته است و منظره را تماشا می کند. نور آتش روی صورت او افتاده بود و موهای سفیدش در باد تکان می خوردند.
چارلز گفت:
قلبم برای پدر به درد آمد. او آن موقع 67 سال داشت و دیگر جوان نبود و همه چیزش در آتش می سوخت. وقتی مرا دید گفت:
چارلز! مادرت کجاست؟
به او گفتم که نمی دانم ، و او گفت:
برو و پیدایش کن و او را به اینجا بیاور. تا زنده است چنین چیزی را نخواهد دید.
فردا صبح ادیسون به ویرانه های آزمایشگاه خود نگاه کرد و گفت:
مصیبت، ارزش والایی دارد. همه اشتباهات ما سوختند و به هوا رفتند. به شکر خدا می توانیم از نو شروع کنیم.سه هفته بعد از آتش سوزی، ادیسون اولین فونوگراف را اختراع کرد

بدون عنوان

من از نیازموده های خویش و عواقب ِ آنها بی خبرم،
اما می دانم که همین نیازموده در جای خود به خوبی پیشرفت می کند و محکوم به پیروزیست.
*******
اگر می خواهید خدا را بشناسید،
چنان که می خواهید چیستانی بگشایید در پی اش نروید،
بلکه دیده بگشایید و پیرامون ِ خویش را بنگرید،

او را در حال ِ بازی با کودکانتان خواهید دید.
*******
پرسیدم: چه می کنی؟
پاسخ داد:به دشتها می نگرم.
پرسیدم: دیگر چه می کنی؟
گفت: مگر برای دریافتن ِ زندگی همین بس نیست؟!
چنین پاسخ داد مردی که دیوانه اش می خواندند

*******
گسترهء خداوند درون ِ ماست.
پس باید آرام شویم و اجازه دهیم کانون ِ هستیمان آرام گیرد.
آنگاه کشف خواهیم کرد که " عشق " حقیقت دارد.
*******
کیست که بتواند در- آنگاه که رخساره می گشاید -
یا کوه را،
- آنگاه که در پرتو خورشید می خندد -
به اندوه آرد؟!
*******
با آنکه نور ِ روز رو به پایان می رفت،
کنار ِ چرخ ِ بافندگیم نشستم،
تا پارچه ای بافم که خود هرگز آن را نخواهم پوشید.
*******
مردی در راه به جمجمه ای برخورد،
بدان نگریست ایستاد و به اندیشه فرو رفت،
پس گفت: پروردگارا،
تو، تویی و من، من،
تو همواره به گذشت بازمی گردی و من همواره به گناه.
سپس به سجده بیفتاد..
ندا آمد:
سر بردار،
تو، تویی و من، من.
تو همواره به گناه باز می گردی و من همواره به گذشت.
و همان دم آمرزیده شد.
*******
بی شک در نمک نیروی شگفت و مقدسی است.
نیرویی که در اشک ِ ما و در دریا وجود دارد.

*******
در نور ِ " حق " حرکت کن که وزش ِ هیچ بادی خاموشش نمی کند.

 

******
ما همگی از دور به نور ِ خورشید زنده ایم،
اما کدام یک از ما می تواند در خورشید زندگی کند؟

 

*******
اگر در خویش میل ِ به نوشتن سراغ کردی،
- میلی که سر ِ آن را جز اولیا ندانند. -
باید در تو 3 چیز باشد،
شناختی،
هنری،
و سحری.
شناخت ِ موسیقی ِ کلمات.
هنر ِ ساده و بی پیرایه نویسی.
و سحر ِ عشق و علاقه داشتن به آنها که نوشتهء تو را می خوانند.
*******  
تمامی گفته ها از " جبران خلیل جبران" می باشد.
جبران در زندگی من،زمانی که آشفته ترین و سرگشته ترین روزهای دوران نوجوانیم را سپری می کردم برایم نقش ِ پیامبری راستین را ایفا کرد و آشنایی با اندیشه ها و روح ِ بزرگ اش که در نوشته هایش متجلی ست ، آرام آرام از کوره راه های خاص ِ آن دوران گذرم داد و بسیار کمکم کرد.

حالا به پشت ِ سر که می نگرم،می بینم که آرزویی در دلم نهفته است پس از اینهمه سال که جز سفر به زادگاه ِ او در شمال لبنان و دیدن و درک کردن ِ جایی نیست که در آنجا آرام گرفته است.
 

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

  صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا که از دیدن تو سیر شود بعد برو

ای کبوتر به کجا قدر دگر تاب بیار

آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو

مرگ

و نترسیم

            

 

             از مرگ

                  

 

                      مرگ پایان کبوتر نیست