زیارلو

مطالب متنوع و جالب

زیارلو

مطالب متنوع و جالب

یکی هست که تا همین پارسال فکر می کرد قطار سوار شدن از جنس ِ آرزو

یکی هست که تا همین پارسال فکر می کرد قطار سوار شدن از جنس ِ آرزوست.
یا داشتن اطاقی دراز با کفی مفروش از آسفالتی از جنس جاده ای کهنه با خطوط سفید.
یا خلبان شدن...یا پرواز...یا...یا...یا...
اما حالا دیگه تنها آرزوش تبدیل شده به بزرگترین آرزوش،
یا بهتره بگم بزرگترین دغدغه اش تبدیل شده به تنها آرزوش.

" خدا "...
تنها آرزوی من خداست...
خیلی بزرگه واسه آرزو بودن...نه؟
یا واژهء آرزو کوچکتر از اونیه که بتونه...
حاشیه نمی رم و هیچوقت تا این حد با خودم روراست نبوده ام تو عمرم.

کاش بودنی رو بیافرینم که لیاقت دیدار با چون تویی رو داشته باشم.
قطارم را سوار شدم و دیگر آرزویی ندارم از جنس ریل و قطار.

اطاقم را هم اگر عمری باشد خودم خواهم ساخت ولی،
چون توی رو به آرزو داشتن به دل خیلی قشنگه.
خدا سخت نیست...
حال حیرانی که این روز ها دارم به من اثبات کرد که چقدر ساده ست و گوارا و چقدر نزدیک.
دارم از آرزوهام میگم.
از آرزوی خودم،

یگانه آرزویی که باورش دارم.
باقی همه افسانه اند ،

اگر هم حقیقت داشته باشند یا رنگ می بازند ودیر یا زود در سرنوشتم جاری می شوند و جامه ی آرزو بودن را وا می نهند.


دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد؟

امشب شب عجیب و عزیزیست ...

آبستن ِ عزیزترین حادثه ها از جنس ِ طلب و رحمت و اجابت است امشب.

خداوندا،
نه انتظار ِ بند زده شدن داریم و نه می طلبیم که این شکسته شدن تموم شه،
فقط راضی نشو که این تیکه پاره های شکسته و نافرم و بی شکل ما

- که به کار کسی نمی یاد -
خدای نا کرده دستی و پایی رو از خلق ریش و آزرده کنه،
که اون روز عدم رو بر بودن ِ ما جاری ساز و به عقوبتی لایق دچار.

پ . ن :

حمیدم رفته سفر،

عزیز شده ترین داداشیم،

حمید رفته و همه رو با خودش مسافر کرده و زائر ِ حریم ِ امن ِ الهی.

هر چند میگن مقصود اوست و کعبه بهانه ای بیش نیست.

امشب هم شب ِ آرزوهاست و هم شب ِ کمیل ِ مدینه و هم شب ِ جاری شدن ِ کلی دل و جان ِ بی تاب و بی قرار ِ تشنه و نیازمند ،

سمت ِ " خدا " .

امشب حال و هوای کمیل و مناجات امیر و یس و الرحمن و .. رو دارم و جانم هم جان ندارد.

مدتها بود که دوست داشتم بیام " شفا " و " حرف " بزنم و " بنویسم "،

اومدم،

حرف زدم،

نوشتم،

اما باز بیش از آنی که قرار بود گفته و نوشته بشه در حجم ِ جان ِ بی تابم باقی ماند.
همین..




نظرات 1 + ارسال نظر
محمد جمعه 21 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 16:16 http://golezahra.mihanblog.ir

باسلام وب زیبایی دارید به وبلاگ من هم سر بزنید
از تبادل لینک باشما خوشحال می شیم
اگه سر بزنی فکر نکنم ضرر کنی

اگه افتخار به تبادل لینک دادید آدرس وبلاگتون را تونوشته بنویسید تامن بتونم لینکتان کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد