در حضور فرهیخته مردی کهن، از تبار اندیشمندان دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران نشستن، فرصت سخن یافتن، ازهر دری بهاری و بهشتی صحبت کردن، یاد و خاطرات دهههای 40 و 50 را در کلاسهای فرخندهی آن روزها دوباره مرور کردن، از کاروان سالاران خرد، اندیشه، ادب و زبان پارسی که اینک در بین ما نیستند و به راستی از پشت آن فراخ باوران سرفراز هیچ کس و هرگز نتوانست جایگزینی شایسته برای نسلهای پسین بپروراند، بزرگانی همچون:دکتر جلال همایی، دکتر محمد معین، دکتر لطفعلی صورتگر، دکتر ذبیحالله صفا، دکتر منصور اختیار، دکتر امیرحسین آریانپور، دکتر جعفر شهیدی؛ یاد و ... داستانها گفتن و شنیدن بهرهی هر کسی نمیشود.
بخت با من یار بود که به پای صحبت خردمندانهی استادی نشستهام که در کلاسهای آن روزهای دانشکدهی ادبیات و به خاطر فاصلهی احترامآمیز استاد و دانشجو حتا پروای نزدیک شدن به استاد را هم نداشتیم.
با دوست خردمندم دکتر مجید نوری که همچنین افتخار شاگردی استاد را هم، هماینک دارند در هوای دلنشین و زیبای بهاری در روستا شهر خوش آب و هوای لواسان با استاد ملاقاتی داشتیم دو جانبه. هم برای دیدن استاد و مصاحبت با آن بزرگوار و هم انجام مصاحبهای که برای چاپ در مجلهی فردوسی بتوان از آن استفاده کرد. چیزی که در 40 سال پیش تصور آن نیز برای من ناممکن مینمود.
آنچه را که در این گزارش میخوانید بخشهایی از مصاحبه با «دکتر ناصرالدین شاه حسینی» استاد تماموقت ادبیات دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران در دهههای 30 و 40 و 50 و استاد همکار ومشاور علمی سالهای پیشرو در دانشگاههای مختلف کشور است.
بسیار خوب ، روز بسیار خوبی است امروز، چهارشنبه شانزدهم تیرماه 1389، در خدمت استادی هستیم که بسیار دوستشان داریم، دکتر شاه حسینی استاد ادبیات دانشگاه تهران. اگر در این روزها پروای آن داریم که قلمی در دست بگیریم و یادداشتی بنویسم از بزرگواری خردورزان فرهیخنهای بوده است که دکتر شاهحسینی یکی از آن عزیزان است. امروز بخت با من و دکتر مجید نوری یاری کرده است تا بتوانیم در خدمت این استاد بزرگوار باشیم و صحبت هایی دربارهی پس و پیشها، افت و خیزها و فراز و فرودهای زندگی شخصی، اجتماعی، علمی و ادبی داشته باشیم.
*از استاد درخواست میکنم سرآغاز کلام را با آنچه که خودشان تمایل دارند در دست بگیرند و مطلبی را که میخواهند بفرمایند.
خیلی از لطف و عنایتی که به بنده ابراز می فرمایید تشکر می کنم و این نظر مبارک است، وگرنه من خود را در حد این تعاریف نمی بینم و اگر کاری در زمینهی ادبیات کردهام خداوند می داند که همه لالله بوده و برای ارشاد جوانانی بوده است که از سال 1326 پیش من در دانشکدهی ادبیات درس خواندهاند و لیسانس ومدارک بالاتر گرفتهاند. در آغاز درباره خودم بگویم تا بهتردر جریان زندگی خانوادگی و آموزشی من قرار بگیرید. من به اعتبار اینکه شاگرد اول شده بودم بدون کنکور برای فوق لیسانس و دکترا رفتم. قبل از اینکه مدرک لیسانس خودم را بگیرم در روزنامهی اطلاعات به عنوان مترجم عربی و فرانسه استخدام شده بودم که ساعات فراغت را می رفتم آنجا و مجلات آن روزگاران را که عربی و فرانسه بود به فارسی برگردان می کردم. پدر بنده مجتهد بودند و سال ها در نجف در خدمت اساتید بزرگ به تحصیل علم فقه پرداخته بودند و به مرحلهی کمال رسیده بود و بعد به لبنان رفته و در آنجا مدتی به مطالعه پرداخته و به زبان فرانسه خیلی خوب آشنا بودند. وقتی که به ایران برگشتند از ایشان دعوت شد که در دانشگاه معقول و منقول آن روزگار تدریس کنند که مدتی ایشان مشغول تدریس بودند و بعد در زمان رضا شاه گفتند که آقایانی که معمم هستند حق تدریس ندارند مگر اینکه عمامهی خود را بردارند. بعضی از آقایان عمامه را برداشتند ولی مرحوم پدرم از این کار خودداری کردند. بعد از شهریور 20 هم که از ایشان دعوت به عمل آمد ایندفعه خودشان قبول نکردند. ولی در مدرسهی اقبال و مروی تدریس می کردند. بعد از حاج آقا تنکابنی که در فقه اسلامی خصوصا در سلوک شیعه تبحر زیادی داشت پدرم تدریس را بر عهده گرفتند. امید است زندگی من برای جوانانی که در حال کسب علم هستند سرنوشتی باشد آموزنده.
*خیلیها فکر میکنند زندگی در گذشته در آرامش، آسایش و رفاه کامل سپری میشده است. چنانچه ممکن باشد در اینباره بیشتر صحبت کنید.
پدرم در 60 سالگی فوت شد و مسئولیت زندگی برادر و خواهر و مادرم بر عهدهی من افتاد. پدرم هیچگونه حقوق دولتی هم نداشتند و مخارج زندگی بر دوش من بود. یادم می آید که مجلهی ترقی روزنامه ای منتشر می کرد به اسم «آسیای جوان » که هفته نامه بود و همراه با جزوه ای منتشر می شد که در برگیرندهی داستانهای کوتاه بود.
آقای ترقی وقتی من یک داستان راجع به لطف علی خان زند در اطلاعات هفتگی نوشته بودم، من را خواست و گفت از کار من خوشش آمده و تنظیم داستان های هفتگی آسیای جوان را به من سپرد.
من هم به پول احتیاج داشتم و قبول کردم و آن زمان سال اول فوق لیسانس را میگذراندم. قرار شد شب جمعه ها به منزل ایشان بروم و ایشان شاکله اصلی داستان را می گفت که من بر اساس آن داستان را بنویسم و می گفت که در این کار تخصص خوبی دارند و تا پاسی از شب داستان نویسی ما ادامه داشت. دکتر الهی که آن زمان با هم آشنا بودیم همیشه می گفتند که من هر زمان اتاق شما را می بینم (منزل هایمان نزدیک بود) متوجه میشوم این چراغ شما روشن است. بعد از ظهر هر جمعه می بایست داستان را تحویل می دادم تا برای شنبه چاپ شود. دوره ی فوق لیسانس که تمام شد بدون فاصله دوره ی دکترا آغاز شد. در مدرسه ی هدف و فیروز بهرام تدریس می کردم تا این که در سال 1334 دکترا را دریافت کردم.
*استاد! من یادداشتی در اختیار دارم که نشان می دهد که هم استاد جلال همایی و هم استاد فروزانفر از پرآوازه ترین و با معلومات ترین ادیبان معاصر ایران که در عین حال سمت استادی شما را نیز داشتهاند از هوش و استعداد شما در سن 24 ساله گی گفته اند. اگر چیز بیش تری می دانید برای ما بگویید:
بنده در طول زندگی با سختی بسیار و مشقت بی شمار زندگی را ادامه دادم و برادر من وقتی پدرم فوت شد یک سال و نیمه بودند. وقتی دیدم استعداد زیادی دارند پی گیر تحصیلاتشان شدم و دوره ی دکترا را خارج از کشور گذراندند و هم اینک استاد دانشگاه در خارج از کشور هستند. سعی ام این بود که برادر و خواهرم فکر نکنند چون پدرشان فوت شده دیگر سرپرستی ندارند. من از محضر استاد فروزان فر فوق العاده استفاده کردم. آن زمان که ما دوره دکترا را می خواندیم اساتید زیادی بودند که ما در خدمتشان بودیم، روزی در تابستان بود که پدرم خیلی خوشحال به منزل آمدند و به من گفتند که خبری شنیدم که خیلی من را شاد کرد. جویای خبر شدم ، گفتند که در راهی که می آمدم در اتومبیل مرحوم ملک الشعرای بهار هم بودند و به من گفتند که امروز آقا ناصر امتحان می دادند و من در زمینه ی سبک شناسی از ایشان سوال می پرسیدم و خیلی خوشحال شدم به جهت این که دیدم اگر ما برویم هستند کسانی که جای ما را بگیرند. بنابراین نه تنها استاد شادروان فروزان فر، بلکه ادیب نام آوری مانند ملک الشعرا بهار و بسیاری از استادان بزرگ آن دوره من جوان آن وقت ها را مورد محبت قرار می دادند و همین تشویق های آن بزرگان بود که امثال من را به جایی رساند که در خدمت صدها و هزاران دانش جوی بعدی باشم.
سابق بر این دوره های متوسطه از دوره های دکترای امروز خیلی قوی تر بود. امروز من نگاه می کنم که دانش جویان دانشکده ادبیات دوره ی دکترا خیلی زیاد شده اند، ولی مطمئنا اساتید امروزی طرف نسبت با دورهی دکترای دانشگاه تهران که ما آن زمان درس می خواندیم نیستند. به همین نسبت دانشجوها هم دنبال یادگیری نمی روند. درس خواندن در آن زمان چیز دیگری بود. علاوه بر کتابهای رسمی و دانشگاهی که باید در هر واحدی میخواندیم دهها کتاب و جزوهی دیگر را نیز با اشارهی استادهایمان مجبور بودیم هم تحقیق کنیم، هم مقایسه کنیم وهم به طور کامل بخوانیم. من هیچ استادی را ندیدم که بیجهت به دانشجو نمره بدهد. درس دادن در حد عالی وظیفهی استاد بود و درسخواندن در حد عالی وظیفهی دانشجو. هیچیک از طرفین از این قاعده مستثنا نبودند وهمین موضوع علت اصلی احاطهی فارغالتحصیلان آن سالها به علم بود. در هر صورت روزگار است که دگرگون شده است. سطح علم، آموزش و دانش خیلی پایین آمده و این باعث تالم و تاثر است. کتاب هایی هم منتشر شده و در اختیار دانش جویان قرار می گیرند که نه تنها اسرار و علم کتب قدیمی را نشان نمی دهند، بلکه بعضی وقت ها برای دانشجو گمراه کننده هم می باشند. لازم می بینم این موضوع مهم را توضیح بدهم. در آن زمان ها با وجود اساتید دانش مند و بزرگواری که تمام وقت آن ها صرف آموزش دانش جویان میشد باز هم وقتی ما موفق به دریافت دکترا می شدیم تازه متوجه می شدیم که در مقایسه با آن بزرگواران هیچ چیز نمی دانیم. بنابراین به دنبال اساتید دیگری می رفتیم و سالها شاگردی می کردیم تا در ادبیات حرفی برای گفتن داشته باشیم. اما امروز سطح سواد و تحصیلات دانش گاهی در مقایسه با آن روزها خیلی فرق کرده است. کمتر کسی به آن اهمیت میدهد.
*استاد برای تکمیل دوره های آموزشی در دوره ی شما آیا غیر از استادان رسمی دانش گاه از استادان دیگری هم استفاده می کردید؟
صد در صد! یادم می آید که در مدرسهی سپهسالار یک روحانی بسیار فاضلی بود که از دوستان مرحوم تنکابنی (فیلسوف معروف قرن اخیر) بودند با نام آقا شیخ یدالله نظرپاک. ایشان یک حجره ای داشتند و مرد کوتاه قدی بودند و عبایی داشتند که پایین آن عبا نخ نما شده و همه اش از بین رفته بود و به جای اینکه تا آخر پا را بگیرد تا بالای زانو بود . این بزرگوار اگرچه از نظر زندگی مادی فقیر و بیچیز بود، اما از نظر زندگی معنوی و علمی از آنچنان غنا و بینیازی برخوردار بود که مانند آن این روزها پیدا نخواهد شد.
این دانشمند بی ادعا و فقیر دنیای علم بود. ایشان متخصص بسیاری از کتب بودند از جمله گلشن راز . ما به خدمت ایشان رفتیم تا اجازه بگیریم که از محضر علمیشان استفاده کنیم. ایشان فرمودند شما هفته ای دو روز بیایید اینجا. ما می رفتیم خدمت ایشان و گلشن راز را یک سال به ما تدریس کردند. و تازه فهمیدیم که چه اسراری در این کتاب پنهان بوده است. غرض اینکه آن موقع هم درس می دادیم و هم درس می خواندیم و هم کار نویسندگی می کردیم ولی مجالی برای تفریح نداشتیم. یعنی سختی زندگی به ما اجازهی تن پروری و خوشگذرانی افراطی نمیداد.
*استاد! همانگونه که اطلاع دارید در حرفهی روزنامهنگاری، از فارغ التحصیلان دورهی فوق لیسانس و دکترا به ویژه در رشتههای ادبی انتظار زیادی میرود که این عزیزان با بهره گرفتن از آموزههای دانشگاهی از اطلاعات تخصصی، علمی و اجتماعی بسیار زیادی برخوردار باشند تا بتوانند دست به قلم و کاغذ ببرند و یا گزارشی تهیه کنند و یا در مصاحبههای حرفهای با استادان شاخص و کاردان در پرسش و پاسخها چیزی کم نیاورند ودر محضر بزرگان اندیشمند بتوانند مطلبی برای تهیهی گزارش داشته باشند تا گزارش آنها از بار علمی و تخصصی و حرفهای بالایی برخوردار باشد. اگرچنین نباشند نه میتوانند در مصاحبهها یا گزارشها موفق بشوند، نه میتوانند روبهرو و چهره به چهره استادان صاحبنام بنشینند و نه قدرت پرسش و پاسخ در برابر آن خردمندان دارند ونه مطالبی را که تهیه میکنند از ارزش حرفهای و بارعلمی شایستهای برخوردار خواهد بود. جای شگفتی است که درصد بسیاربالایی ازاین عزیزان فارغالتحصیل هنوز درتشکیلات ساختاری زبان فارسی و فرم بندی جملهها درماندهاند و اگر تذکری هم به آنها داده شود به سبب وجود باورهای نادرست سیستم مدرکگرایی و طبقهبندی افراد با مدارکی که به آنها دادهاند غرهاند و انتقاد ناپذیر و بیتوجه به عیوب خود. این را چهگونه میبینید و چارهی این مشکل بزرگ چیست؟ فکرنمیکنید اگر اینگونه برداشتهای فکری و غره شدن به مدرکی که درصد بالایی از آنها شایستهگی دریافت آن را نداشتهاند در جامعه گسترش یابد به زودی «نه از تاک نشان ماند و نه تاک نشان»؟!
متاسفانه باید بگویم سرچشمه خراب است! در دبیرستان درس ادبیات را به بازی گرفتهاند. در سالهای پیش یک عده از اساتید فاضل دانشگاه آمدند یک سری کتاب های فارسی چاپ کردند، تاریخ ادبیات، دستور زبان فارسی و قرائت و... که دو سری بود، یک سری مرحوم فروزان فر و دکتر زرین کوب و بحرالعلومی روی ان کار کردند و زحمت کشیدند و یک سری هم دکتر شفق و دکتر همایی و اسفندیاری با تلاشی چندین ساله آن را تدارک دیدند. چه میتوان گفت.
همهی این کتاب ها را جمع کردند، جای آن یک عده آقایان که جزو معلمان کم سواد بودند آمدند و کتاب نوشتند برای وزارت آموزش و پرورش. شعر علمی- ادبی و سنگین خاقانی را برداشتند و شعر سپهری را به جای آن گذاشتند. کسی نمیگوید شعر سپهری بد است، بسیار هم خوب است، اما خواندن شعر سپهری زمینهی خاص خودش را دارد. شما ببینید در دانشگاه های معتبر خارجی مثلا راجع به نویسندگان بزرگ مثل شکسپیر و شعرای قدیم ارج قائلند. دردانشگاههای معتبر انگلستان برای آشنایی دانشجویان به زبان و ادبیات شکسپیر واحدهای زیادی را اختصاص به این نابغه میدهند. دردانشگاههای مشهور آلمان برای شناخت شخصیت علمی و فرهنگی نویسنده و شاعر بزرگی مانند «گوته» کلاسهای گونه شناسی با ارایهی مدارک دانشگاهی «گوتهشناسی» میدهند. دردانشگاههای بزرگی مانند سوربن پاریس برای شناخت شخصیت ادبی نابغهای به نام «ویکتور هوگو» واحدهای زیادی به ادبیات «هوگو» اختصاص دارد و به همین نسبت «هومر» دریونان، «تولستوی، چخوف، داستایوسکی و ...» در روسیه، «همینگوی، جکلندن، فالکنر و دیگران» در آمریکا و در سرتاسردنیا برای آشنایی و شناخت بزرگان علم، اندیشه وادب ازهیچ کوششی فروگذار نمیکنند، اما درایران مخصوصاً درسالهای اخیر همهچیز فراموش شده است.خوب، نتیجه این میشود که شما میبینید.
نقل از قائم مقام فراهانی با آن همه فضائل است که می گفت من کتاب گلستان سعدی همیشه بالای سرم است و هر وقت آن را می خوانم مطلب تازه تری می یابم. یک عده ای هم آمدند اسم موضوعات را عوض می کنند. مثلا جای مسند و مسندالیه گذاشتند نهاد و گزاره و بعد گفتند مسند را می گویند نهاد و مسندالیه را گزاره . این در دستور زبان کاری نمی کند. گرهای را نمیگشاید. یک عده ای هم فکر می کنند رشتهی ادبیات سهل الوصول تر است برای اخذ فوق لیسانس و دکترا فقط به ارزش مادی مدرک فکر می کنند. برای همین است که در هر دوره شاید یک نفر یا دو نفر شایستهی واقعی دریافت این مدارک باشند. مرحوم همایی می فرمودند آقا فکر کنید آخر و عاقبت یک جهنمی هم هست همین جوری بی خود دکترا ندهید بیرون. فردا اینها میروند توی جامعه شما باید پاسخگو باشید. صواب این کار مال خودشان است، اما گناه آن به گردن شما است. این تنها شادروان جلال همایی نبود که چنین نظری داشت. غالب آقایان خودشان را مسئول میدانستند و اعتقاد داشتند که دانشجویان وقتی از دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران فارغالتحصیل میشوند باید سرباشند. سواد داشته باشند.بتوانند به دانش آموزان چیزی یاد بدهند.
من با شما کاملاً موافق هستم که تعداد زیادی از فارغالتحصیلان دانشگاههای امروزی سواد ندارند، نمیتوانند مقاله بنویسند، معلومات عمومی واجتماعی ندارند و خیلی چیزهای دیگر. کار ما از ریشه خراب است. وقتی ارزش مادی و پولی یک مدرک دانشگاهی از ارزش علمی آن بیشتر است میخواهید وضع از همینی که هست بهتر باشد! کدامیک از استادان امروزی ما به حق توانستهاند جای بزرگانی چون سعید نفیسی، ملکالشعرا بهار، قاسم غنی، علامه قزوینی، دهخدا، معین، جلال همایی، ذبیحالله صفا و بزرگانی دراین ردیف را بگیرند؟
*استاد اگرچه وقت شما را زیاد گرفتم اما اجازه بفرمایید مطلبی را بازگو کنم که خود شما خیلی بهتر میدانید. من هرگز فراموش نمیکنم که از کلاس پنجم ابتدایی سالهای 32 و 33 ما را وادار میکردند مقدمهی گلستان سعدی را بخوانیم، بیتهایی از شاهنامه را حفظ کنیم، شعر بیمانند «ایوان مداین» خاقانی و «تقسیم برادرانهی – آن کوزهای که بود...» از وحشی بافقی را هممعنی و تفسیر کنیم و هم از حفظ در کلاس بخوانیم و دیگر اینکه از کلاس سوم دبستان درتهیهی روزنامههای دیواری کلاس به کلاس مسابقه میگذاشتیم و درکلاس ششم دبستان دیکتهی امتحان نهایی ما هم ازکلیله و دمنه بود و هم از مرزباننامه. و هرچه بالاتر میرفتیم درسها سخت میشد و سختتر. اما آن واقعیتهای دیروزی به کابوسی امروزی مبدل شده است. علت چیست و به کجا میرویم؟
پاسخ کاملاً روشن است. علت هم روشن است و به همین جایی که اکنون هستیم رسیدهایم. عرض کردم هم شاگرد، هم معلم، هم دانشجو و هم استاد سهلالوصول شدهاند. اگر از استثناها بگذریم، همه میخواهند خیلی سریع از اصول عبور کنند. تقصیر شاگرد و معلم و دانشجو و استاد اگر بیست درصد باشد هشتاد درصد آن مربوط میشود به آنهایی که آمدهاند و بدون مطالعه موضوعات درسی را عوض کردهاند. وقتی مطالب درسی آسان و سهلالوصول بشود دیگر نه دانشجو دنبال تحقیق میرود ونه استاد این کار را میکند. بزرگان علم و اندیشه و فقه و اصول و الهیات که هر کتاب و هر قلم آنها دنیای علم و اندیشه است کم نیستند.
شعر رودکی، فردوسی، خیام، منوچهری، خاقانی، مولوی، سعدی، حافظ، جامی و کتابهایی مانند کلیله و دمنه، تاریخ بیهقی، مرزباننامه، سعادتنامه، تاریخ سیستان، گلستان، بوستان، گلشن راز و مانند اینها را از کتابهای درسی از ابتدایی تا دانشگاهی حذف کردند و به جای آن مطالبی آسان و غیرعلمی گذاشتند. خوب این میشود که کسی در پی تحقیق نمیرود. همه میخواهند خیلی زود به نتیجه برسند. این نمیشود. سطح معلومات پایین میآید. فریاد چند نفر از اساتید دلسوز هم به جایی نمیرسد. و اگر این وضع ادامه پیدا کند روز به روز بدتر میشود.
*استاد با سپاس فراوان ازشکیبایی وخردورزی شما که چندین ساعت از وقت استراحت خود را دراختیار مجلهی فردوسی گذاشتید و میدان را آن چنان بر ما گشودید که ما را یارای میدانداری افتاد البته اگر شایستهگی آن را داشته باشیم. پرسشها بسیار زیاد بود و افزون بر آنچه که گفته آمد دردل ما ماند تا به هنگامی دیگر که پای در سفرهی استاد گذاریم و دل در گرو اندیشهی والای او تا هم بیشتر بپرسیم وهم بیشتر بهرهمند گردیم و در این بده- بستانهای دو طرفه، دلهای تشنهی علاقهمندان را از آموزههای فرخندهی استاد سیراب کنیم. بدرود تا هنگامی دیگر...
توضیح=
این گزارش و مصاحبه با یاری دوست گرامی من دکتر مجید نوری دانشجوی رشتهی ادبیات و درخانهی استاد فرهیخته دکتر سید ناصرالدینشاه حسینی تهیه گردیده است. امید که مطالب مصاحبه آموزنده و نوع گزارش مورد توجه علاقهمندان قرار گیرد.
«مجلهی فردوسی»
ماهنامه فردوسی. بایگانیشده از اصلی در ۱۶ اکتبر ۲۰۱۱. دریافتشده در ۵ مهر ۱۳۹۰.